loading...
شهروند ادبی
مسیب بازدید : 296 جمعه 05 فروردین 1390 نظرات (0)

 

 

 

 

 

در سال 1216 ه.ق مناسبات اسماعيل خان با دولت تيره شد و مركز، سپاه بر سر او فرستاد.اسماعيل خان در جنگ شكست خورد و به خراسان گريخت و دارايي او به دست فاتحان افتاد و مردي به نام جعفر سلطان از طرف سردار ذوالفقار خان حاكم سمنان و دامغان براي اداره ی امور جندق گمارده شد.جعفر سلطان،  همراهی جواني باسواد و شايسته مانند يغما را در سپاه خود لازم دانست و او را به كار سربازي و سپاهگيري بکار گرفت ،.اما يغما ی جوان  به اين ظلم تن در نداد و به  منشي گري او منصوب شد و شش سال با اين سمت نزد او ماند و روزگارش بالا گرفت .اما اين ترقي براي او مايه ي نكبت و وبال شد.همكاران يغما بر وي حسد بردند و نزد سردار كه مردي تندخو و بد زبان بود از او شكايت كردند تا سردار بر وي خشمگين شد و دستور داد او را تنبیه کنند و او را درزندان  انداخت اموال او را مصادره نمود.

شاعر پس از خلاصي از زندان نام خود را به ابوالحسن و تخلص خود را به يغما تبديل كرده جامه ي درويشي پوشيد و سالها  به سیاحت و گردش در سرزمین های ایران پرداخت و هر ماه و هر هفته  را در شهری بسر می برد.

 

آری این رسم روزگار است که همیشه چاپلوسان برای بزرگان ایجاد مزاحمت                    می نمایند.

 در اين ميان سفري هم به بغداد و كربلا رفت تا آنكه سرانجام، بيگناهي او برای سردار مشخص شد  و بایغما صلح نمود. و يغما به زاد گاه خود بازگشت ، و بعد از  شش ماه، از راه يزد وارد تهران شد و به حكم تصادف با حاجي ميرزا آقاسي وزير مقتدر ايران، ملاقات كرد. وزير ، كه با همه علايق دنيوي ميل وافر به تصوف داشت و خود را مريد اونمود.

ستاره ي اقبال يغما از سر نو اوج گرفت و با سلطه و نفوذي كه در وزير داشت ، بزودي در دربار محمدشاه داراي عزت و احترام و صاحب نام نشان شد.(1250-1264 ه.ق) ولي از اين قدرت و نفوذ استفاده نكرد.و يگانه عطيه اي كه از شاگرد عاليقدر خود پذيرفت ،وزيري حكومت كاشان بود.

در موقع اقامت وي در كاشان واقعه ننگيني اتفاق افتاد .يغما اين واقعه را در منظومه اي به نام خلاصه الافتضاح به رشته ي نظم كشيد و استعداد خود را در هجا گويي به بروز رساند.

بعد از مدتی تعدادی او را  ارتداد متهم کردند. از طرف ديگر جمعي ديگر به حمايت او برخاستند و يغما برحسب ظاهر به جهت رفع تهمت توبه كرد و لباس زهد پوشيد.

 

اين دو غزل محصول همان زمان است:

 

بهار ار باده در ساغر نمي كردم،چه مي كردم؟         

                                     ز ساغر گر دماغي تر نمي كردم،چه مي كردم؟

هوا تر، مي به ساغر،من ملول از فكر هوشياري

                                     اگر انديشه ی ديگر نمي كرد،چه مي كردم ؟

 

و همچنین :

 

ز شيخ شهر جان بردم به تزوير مسلماني

              مدارا گر به اين كافر نمي كردم،چه مي كردم؟

كدام باده ز ميناي ادهر شد به گلويم

            كه خون نگشت و مژگان فرو نريخت به رويم

ز مير ميكده تا كي كنم تحمل خواري

           نماند نيروي طاقت ، مگر ز آهن و رويم!؟

كنون كه پير مغانم به چهره در نگشايد

           چه غم،كسي در مسجد نبسته است به رويم

به خاك خانقه از تن غبار كفر بريزم

            به آب صومعه از چهره گرد شرك بشويم

امام شهر كز اين پيشتر به حكم شريعت

           ز ننگ دامن تر راه مي نداد به كويم

     كنون نشانده به پهلو ز مهر و مي بفشاند

     غبار ميكده با آستين خرقه ز رويم

 

اما اين همه سودي نبخشيد و يغما ديگر نتوانست در كاشان بماند و ناچار باز از خانه و دیار  خود دست كشيده به سير و سياحت پرداخت و چندي در هرات زيست و بالاخره در هشتاد سالگي به ميهن خود بازگشت و روز سه شنبه 16 ربيع الثاني از سالي 1276 ه.ق در ده خود درگذشت و همانجا نزديك مقبره ي سيد داود به خاك سپرده شد.

 

يغما اعتماد و اعتنايي به جمع و ترتيب منشآت و اشعار خود نداشت تا آنكه  فردی به نام حاجي محمد اسماعيل که با وي دوستي و آشنايي داشت، شروع به گرد آوری  اشعار او نمود و سپس  ميرزا  عبدالباقي طبيب ، به سعي و تلاش اعتضاد السلطنه وزير علوم و صنايع در مجلّد بزرگي به قطع رحلي در سال 1283 ه. ق در تهران چاپ سنگي كرد.

حاجي محمد اسماعيل مذكور نهايت شوق به جمع متفرقات يغما داشت .

 

 

 آثارنـثـر يـغـمـا :

 

آثار نثري يغما عبارت است از همان مجموعه ي نامه هاي فراوان اوست كه به پسران متعدد خود (ميرزا اسماعيل هند ، ميرزا محمدعلي ، ميرزا احمد صفايي و ميرزا ابراهيم دستان )و بعضي از شاهزادگان و دانشمندان و دوستان و كسان خود نوشته است. اين نامه ها كه ثلث ديوان او را در بر گرفته ، اگر چه بسيار مغشوش و مكرر و متاسفانه از قيد تاريخ آن دو  به علاوه چنانكه ذكر شد ، با منشات ديگران در آميخته است مانند گرانبهايي است براي مطالعه و تحقيق در احوال مؤلف ، يغما در اين نامه ها از كسان زيادي كه بعضي از آنان اشخاص شناخته اي هستند ،  نام مي برد

يغما  بسياري از نامه هاي خود را به پارسي ((سره))نوشته بدين قرار كه به جاي كلمات رايج عربي لغات فراموش شده ي فارسي به كار برده است. شايد علت اين امر آن باشد كه وي تحصيلات عميق نكرده و به رموز دستور زبان و ادبيات عرب به حد كمال آشنا نبوده است. اما اين عدم تبحر در زبان و ادب عرب موجب شده كه زبان ملي فارسي را به خود بر گيرد و بنابراين تنها به تحقيق و تتبع در دیوان های اساتيد سخن قناعت نكرده ،  بلكه فرهنگ بزرگ برهان قاطع را با دقت و حوصله ي زياد تصنع و حتي ظاهراَ تكمله اي نيز بر آن نوشته است.

 با اين همه نمي توان گفت كه يغما زبان نثري خود را به كلي از لغات عربي پاك كرده،  بلكه غير از نامه هاي ((بسيط )) يا نوشته هاي ((پارسي نگار)) كه در آنها عمداً از استعمال كلمات عربی خودداری نموده  ، ده نامه هاي ديگري هم دارد كه به زبان ادبي زمان خود و حتي گاهي آميخته با لغات غليظ عربي نوشته و داعيه ي او بر زبان محدود به اين است كه در بعضي موارد حتي المقدور كمتر از لغات عربی استفاده كرده است.

 

 

شـعـر يـغـمـا:

 

يغما شاعري است بسيارتوانا سخن . اشعاري كه از وي باقي مانده عبارت است دو مجموعه ي غزليات قديمی و جديد،پنج منظومه ي كوتاه هنري و مقدار زيادي اثر و قطعات و ترجيعات و رباعيات.

اين اشعار را مي توان از چند مضمون به سه دسته تقسيم كرد:

1- غزليات معمولي نسبتاً شيوا و دلپذير كه به سبك قدما سروده شده و نشان می دهد كه گوينده در هنر شاعري قدرت و استعداد كافي داشته است.

2- هزليات  كه از همه ي آثارش جالبتر و و شهرت وي در حقيقت مرهون آنهاست و عبارتند از:

سرداريد

 كه براي سرگرمي سردار ذوالفقارخان سروده است و آن غزلياتي است كه بدون پيوستگي خاص در كنار هم قرار گرفته و همه محتوی  با دشنامهاي ركيك و قبيح شروع و به مدح سردار ختم مي شود؛

 

 

قصابيه و اهدا ء

 

كه از حيث شكل و مضمون تفاوتي با سرداريه ندارند؛

 

متنوعي خلاصه ي الافتضاح،

 

كه ذكر آن گذشت!

 

مثنوي صكوك الدليل،

كه در هجو سيد قنبر روضه خوان ساخته و او را رستم السادات ناميده،و بسياري قطعات و ترجيعات و رباعيات در هجو و هزل.

اشعار هزلي يغما

از حيث صفت شعري دست كمي از غزليات او ندارند وصفت مميزه ي آنها همان فضاحت فوق العاده و دشنامهاي بي پرده اي است كه در سطر سطر آنها ديده مي شود.هزليات يغما شايسته باز گفتن و ترجمه كردن به زبانهاي ديگر نيست.سرتاسر اين اشعار از فحش های رکیک زشت بازاري و بيرون از حد ادب پر است.تكيه كلام شاعر«زن قعبه»است كه حتي خودش را نيز بدين صفت مي خواند و اين لطيفترين ناسزايي است كه وي در هزليات خود بكار  مي برد.این اشعار از نقاط ضعف شاعر محسوب می شود که رعایت ادب را ننموده است و اگر برای شعر و ادب فارسی احترامی قائل شویم ، یغما در این اشعار ادب را پایمال نموده است.

يغما سرتاسر دنيا را از زمين و آسمان و پيدا و نهان،از باختر تا حدود خاوران« زن قعبه بازار » مي داند و در نظر وي غير از ((ارواح مكرم))آنچه از دور و نزديك در نظر آيد ، همه زن قعبه و زن قعبه نهادند .يغما حتي از «حساب بار رستاخيز يزدان» تعجب         مي كند كه براي اين« زن قعبه خر مردم» چه درگاه و تاثیر گیری  از فساد و آلودگي محيطي است كه شاعر در آن زندگي مي كرده است.

 راست است كه يغما در اغلب موارد به فكر انتقام جويي شخصي است و از اين حيث به هجاگويان مكتب قديم مي پيوندد، اما هيچ شاعر هجو نويسي تا روزگار يغما معايب و مفاسد زمان خود را مانند او بي رحمانه فاش نكرده است.

يغما به حوادث و پيشامدهايي كه او را ناراحت و مشوش داشته اند توجه دارد،ولي براي پيكار با علل فساد و ريشه كن كردن آنها مجهز نيست .

وي كه بار آمده محيط خود و پرورش يافته ي سنن قديمه است،آن وسعت نظر را ندارد كه به امور پي ببرد به همین دلیل  بر همه خشم مي گيرد و از همه كس بيزاري مي جويد و بانك فرياد او به هر سوي كشور پراكنده مي شود و به گوش ديگر نيكمردان و چاره جويان ايران مي رسد.

 همچنین اشعار مملو از يأس و بدبيني كه دنباله يا عكس العمل طبيعي همان جوش و خروش احساسات و هيجانات روحي است در اشعار او فراوان است.

عهدي كه يغما در آن مي زيست ، هنوز از تحولات آينده به دور بود و وضع زمان به وي اجازه نمي داد كه هنر اصلي خود را، كه عبارت از هزل و هجو و انتقاد بود در امور و شئون اجتماعي بيازمايد. پس به ياس و بدبيني مطلق باز مي گردد و به انديشه هاي عرفاني ، كه آنهمه از آنان ابتدا ،  بيزار بوده مي گرايد و از فحش و ناسزاگويي و به قول خود از آن (( بديهده گفته ها)) توبه و انابه مي كند.

در اين قسمت از اشعار وي ، آن خشم و حرارت و غليان پيشين نيست. توهين و تحقير با آن شدت و حدتي كه بود احساس نمي شود ، اما به هر حال باز درد و رنج و خفقان در سرتاسر اين اشعار نمايان است و شاعر در ميان اندوه و ملال خاموش و مرگ آسود ، ابياتي از اين قبيل انشاء مي كند :

 

يغما من و بخت شادي و غم با هم

                                  كرديم سفر به ملك هستي ز عدم

چون نو سفران به نيمه ره بخت بخفت

                            شادي ره خود گرفت و من ماندم و غم

 

 

چنان است كه گويي زندگاني در نظر وي ارزش و اعتبار خود را به كلي از دست داده ، هيچ گونه اميد و آرزويي ندارد و سازش با محيط ديگر از قدرت او بيرون است. قسمتي از اين اشعار با لحن و شيوه اي عارفانه سروده شده و اغلب آنها به بهترين نمونه هاي نظم كلاسيك نزديك مي شود

 

در آثاريغما ، كه قسمتي از آنها براي آهنگهاي ضربي ساخته شده و شاعر خود آنها را نوحه ي سينه زني يا سنگ زني مي نامد ، در ديوان وي جايگاه مخصوصي دارند. شاعر در اينجا از شكل نسبتاً جديدي ،  بهره مند شده نوع تازه اي از مراثي  به وجود آورده است كه به سرودهاي عصر شباهت دارد. اشعار انقلابي بعد از سال 1324 ه.ق و مقدار زيادي شعرهاي فكاهي كه در جرايد عهد مشروطيت مي بينيم ، به صورتي كه يغما پديد آورده سروده شده است.

 

چنانكه ديديم قاآني از حيث شكل و قالب هم مضمون اشعار منتسب به دوران گذشته است. اما يغما را شايد بتوان به عهد جديد منسوب داشت. او از لحاظ شكل و قالب شعر ابتكار مهم و كار تازه اي صورت نداده و همه جا بر سبك و شيوه ي استادان قديم تكيه دارد ، ولي از حيث مضمون انحراف كلي از سنت قدما در آثار وي پديد آمده است. يغما نسبت به زمان خود مرد روشنفكري است. او مانند قاآني در محيط خود خفه نشده و تماشاگر مطيع حوادث نيست. با كمال خشونت و سر سختي به زندگاني موجود اعتراض مي كند و آنچه را كه زشت و پليد و ناپسند مي يابد به باد فحش و ناسزا      مي گيرد.يغما پيشاهنگ گويندگان طنزهاي سياسي آينده است.

 

اكنون از نامه ها و بعد انواع شعر به دو نمونه اشاره مي كنيم.

 

از نامه اي كه پسرش ميرزا محمدعلي نوشته است :

 

(( ......... احمد با آنكه پاي به دامان است و نگين بر دهان ، اين كشتي پاي كنار نخواهد داشت و اين بيغ پيرانه برگ و بار نخواهد بست رخش بايد      رستم كشد اميدوارم تاكنون از بند بي بند و باري جسته باشد و كمند سردي و بيزاري گسسته فرزانه در پي كار پويد و مردانه سامان روزگار جويد به جان خواجه كاينها ريشخند است.

جان بايد كند ، نان بايد پخت ، خود خورد و به ديگران نيز خورانيد . هر پول سياهي را مي ديد سرخي بر سر خفته و هر دانه ي گندم زير هزار من خاك نهفته. بميرد و دشمن بخورد خوشتر كه بماند و دست رد يوزه به دوست برد.

 

 

 

از يك نامه در شكوه از رايگان گيري و ادب نپذيري شاگرد خود :

 

...... با اين همه كوشندگيهاي پدر و جوشندگيهاي مادر و لابه و درخواست من ، چون خداي ناكرده ، خامه را چاك در زبان و نامه را خاك در دهان ، در آب و گلشن گوهر دانايي نيست بار خود را ستايش فر و شكوه ، شاهزادگي هست ، ديد و دانش ، كه سرمايه ي آزادگي است ، گو هرگز مباش. اگر روزي به دانش در فروزي ز نادان تنگ روزي تر نبودي.

 

و غــزلـي از يـغما :

 

بهار ، ار باد ، در ساغر نمي كردم چه مي كردم

                             ساغر گر دماغي تر نمي كردم چه مي كردم

هوا تر ، مي به شاغر ، من ملول از فكر هوشياري

                        ا گر انديشه ي ديگر نمي كردم چه مي كردم

چرا گويند در خم فرقه ي صوفي فرو كردي

                    به زهر آلوده بودم گر نمي كردم چه مي كردم

ملامت مي كنندم از چه برگشتي ز مژگانش

                  هزيمت گر ز يك لشكر نمي كردم چه مي كردم

مرا چون خاتم سلطاني ملك جنون دادند

                    اگر ترك كله افسر نمي كردم چه مي كردم

ز شيخ شهر جان بردم ، به تزوير مسلماني

                     مدارا گر به اين كافر نمي كردم چه مي كردم

             گشود آنچ از حرم بايست از دير مغان ((يغما))

             رخ اميد بر اين در نمي كردم چه مي كردم

 

امید است که مورد رحمت الهی واقع شود و خطاهایش مورد عفو و بخشش قرار گیرد .

 مـنبع و مـأخـذ :

 

 

كتاب از صبا تا نيما آرين پور يحيي فرانكلين چاپ پنجم تهران

 

 

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 393
  • کل نظرات : 24
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 43
  • بازدید امروز : 22
  • باردید دیروز : 104
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 256
  • بازدید ماه : 782
  • بازدید سال : 3,611
  • بازدید کلی : 45,161