عاشقانه ها ۱۰
از: ناشناس
گفتگوي پسر و دختر چوپان
پسر چوپان:
الا دختر كه بابايت گدايه
دو چشم نرگست كار كجايه؟
دختر چوپان:
چيكار داري كه بابايم گدايه
دو چشم نرگسم كار خدايه
پسر چوپان:
از اي كوچه گذر كردي برا چي ؟
تو زخمم تازه تر كردي برا چي ؟
دختر چوپان:
از اي كوچه گذر كردم ، دلم خواست
مو زخمت تازه تر كردم دلم خوايت
پسر چوپان:
الا دختر تو را مي خوام چه مي گي؟
چرا بر قوم و خيشونت نمي گي ؟
دختر چوپان:
اگر بر قوم و خيشونم بگويم
مرا بر تو نمي دن تو چه مي گي؟
به اميدديدار مجدد