با كاروان شعر : ۱
گزيده ي اشعار بزرگان ادب فارسي
استاد شهريار:
جانم به قربانت ولي حالا چرا؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا حالا كه من افتاده ام ازپا چرا ؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من كه یك امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اكنون با جوانان نازكن با ما چرا ؟
وه كه با این عمرهای كوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون من شیدا چرا ؟
آسمان چو مجمع مشتاقان پریشان می كنی
در شگفتم می نمی پاشد زهم دنیا چرا ؟
شهریارا بی حبیب خود نمی كردی سفر
راه مرگ است این یكی بی مونس و تنها چرا
نی محزون
امشب ای ماه به درد دل من تسكینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسكینی
كاهش جان تو من دارم و من می دانم
كه تو از دوری خورشید چه ها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به